اثبات 100% اصل واقعیت مستقل از ذهن
اگر فلسفه را خوانده باشید، (اصل واقعیت مستقل از ذهن)، یک نظر است که می گوید خارج از فکر ما جهانی وجود دارد و جهان پوچ در پوچ نیست. یعنی این طور نیست که اگر آدمی را روبروی خود می بینی، آن فرد در ذهن تو است. نه! این طور نیست بلکه آن فرد خارج از ذهن تو است و فقط تصویری از آن در ذهن تو افتاده است. سوفسطایی ها می گویند که اینطور نیست و انسان معیار همه چیز است.
حالا من در زیر به شکلی بسیار موشکافانه به بررسی این مطلب پرداخته ام.

من سعی می کنم این مطلب را تا جایی که توان دارم به اثبات برسانم.

{توجه داشته باشید که این که می بینید این بند ها کمی نامنسجم هستند به این دلیل است که من آنها را در
زمان های مختلفی نوشته ام و بعد به یکدیگر ضمیمه کرده ام که مقداری نامربوط به نظر می رسد. اما نسبتا قابل فهم است و اگر چند بار بخوانید خوب متوجه خواهید شد.}

اگر من بگویم واقعیت مستقل از ذهن وجود دارد شما ممکن است بگویید ثابت کن و من بگویم اگر این طور نبود چطور با من
صبحت می کنید و شما هم ممکن است بگویید من خیال می کنم که با کسی دارم صحبت می کنم و اگر مثال ابن سینا را بزنیم باز هم با همین مشکل روبرو می شویم که ممکن است طرف بگوید شاید این داد و فریاد من یک خیال است و واقعا چیزی نیست که به من آسیب بزند و من خیال می کنم که دارم ضربه می کنم و این که کسی به دنبال اثبات آن نمی رود علتش آن است که در اکثر اوقات واقعیت را دیده، همان را هم درک کرده است، مثلا کسی او را صدا زده و دیده که کسی او را صدا زده و غذایی را دیده و آن را مزه کرده و دیگر مساله ای شک برانگیز برایش به وجود نیامده که راجع به آن شک کند. مثلا شاید اگر پدیده سراب یا توهم مساله ای بود که بسیار زیاد در زندگی روزمره مردم اتفاق می افتاد، در آن صورت ممکن بود به این مساله بیشتر توجه شود و مساله حیات پس از مرگ هم بدین صورت است که فرد دیگر نمی خواهد به یقین برسد بلکه آن را تعبداً قبول می کند. ولی من سعی می کنم به صورت کاملا دقیق و صحیح این مساله واقعیت مستقل از ذهن را ثابت کنم و آن هم بدین صورت است که فردی می گوید "از کجا معلوم که کسی من را صدا می کند و شاید من خیال می کنم." و در اینجا ما به او می گوییم تو شک می کنی یا بی چون و چرا قبول می کنی؟
مطمئنا می گوید "شک می کنم" و ما به او می گوییم پس تو عمل "شک کردن" را شناختی و آن را به کار می بری پس تو چیزی را شناختی و از آن استفاده می کنی. پس چیزی وجود دارد که تو به آن علم داشته باشی و آن شک کردن است. پس اصل واقعیت مستقل از ذهن وجود دارد. فقط این اثبات من زمانی ارزش دارد که فرد مورد نظر واقعا به دنبال شناخت واقعی باشد و در صدد دروغ گفتن نباشد. چون ممکن است بگوید من نمی فهمم چه می گویی و آن زمان باید گفت دیگر بعید است که بتوان این فرد را از شک نجات داد.

یک استدلال دیگر برای این موضوع شما ممکن برای وجود اسب یا هر چیز دیگر بپرسید از کجا معلوم اسب وجود داشته باشد؟
یا بگویید من شک می کنم و مسلما در این شک کردن خود که شک نمی کنید؟ می کنید؟ پس حداقل اگر هیچ چیز هم وجود نداشته باشد، شک وجود دارد و شک واقعی است حالا باید از این به بعد به دنبال اثبات این دنیا، چگونگی اصلاح خطای حواس و دیگر موارد بپردازیم.

می گویند "اصل واقعیت مستقل از ذهن" وجود دارد و مکالمه زیر شامل این ادعاست:
مدعی: اگر آن وجود نداشته باشد، چرا وقتی یک شیر به سمت شما حمله می کند، شما فرار می کنید و صبر نمی کنید؟
من: اولا من نمی گویم وجود ندارد، من می گویم نمی دانم که وجود دارد یا ندارد. دوما فرار کردن از دست شیر دلیل بر وجود داشتن این اصل نمی شود. کسی ممکن است بگوید "من در ایران به دنیا امده ام" ولی در واقع پدر و مادرش به او دروغ گفته باشند. و مثال های دیگری از این قبیل؛ همچنین اگر کسی بگوید که من این واکنش ها را از قبل می دانستم، باید آن را اثبات کند و به احتمال قوی دروغ
می گوید و البته منظور ما این است که در خودمان به این یقین برسیم و نه اینکه حتما به اثبات دیگران هم برسانیم چون دیگران نفسی دارند که می توانند از اقرار کردن امتناع ورزند. و من چون می خواهم دروغی نباشد، با خودم نیز دروغ نمی گویم. پس بحث را ادامه می دهیم و من می گویم که من در نفس خودم این را می دانم که وقتی شیری به من حمله می کند، این موضوع را از قبل نمی دانسته ام و فرار هم می کنم چون ترس را حس کرده ام و البته حتی اگر از خدایم هم مطمئن نباشم، از ترسم مطمئن هستم؛ مطمئن بودنی که آن صد در صد است و نه با احتمال بالا؛ و چون نسبت به ترس اطمینان کامل دارم، عمل می کنم و این که حکیمان می گویند: "آیا دیده شده است که هیچ شکاکی گرسنه باشد و به دنبال غذا نباشد؟" من می گویم آنها موجودات خارجی را نه قبول دارند و نه نفی می کنند ولی احساسات دورنی اشان را چون بدان علم حضوری دارند، نسبت به آن عکس العمل نشان می دهند و به دنبال غذا می روند. آنها هم مثل خیلی از دیگر انسان ها زندگی می کنند و البته راجع به "اصل واقعیت مستقل از ذهن" اطمینان ندارند. ولی اینکه چرا زندگی می کنند را باید با این مطلب روشن کنم که آنان ممکن است در بیابان آبی را ببینند و بعد بفهمند که سراب بوده است ولی زندگی ای را که در آن هستند با اطمینان ادامه می دهند. چگونه؟. بدین صورت که حتی اگر تمام احساس هایشان نیز غلط باشد، زندگی اشان با اطمینان کامل است زیرا نسبت به احساسات خودشان علم حضوری دارند و با آنان ارتباط برقرار می کنند و نه با آن چیزی که بعضی اسم آن را
"اصل واقعیت مستقل از ذهن" می گذارند. فقط آنان یک چیز را نمی توانند بی دلیل قبول کنند و آن این است که "چرا یک احساسشان در یک زمان با یک احساس دیگرشان یا همان احساسشان در همان زمان یا با یک احساس دیگرشان یا همان احساسشان در زمان دیگر یا با احساسات دیگران همیشه مطابقت ندارد؟" مثلا چرا چشم اول سراب را می بیند و بعد خشکی را و این را نیز می پرسند که
"چطور می توان مطمئن شد این مورد فوق همیشه درست عمل خواهد کرد و خطایش فقط در مورد سراب یا مواردی نظیر آن خواهد بود؟"
و البته "از کجا معلوم همیشه دلایل علمی علت وقوع آنرا بتوانند توضیح دهند؟"
و در جواب اینکه شیری حمله می کند و ما چرا فرار می کنیم را می توان با این دلیل جواب داد که چون ما نسبت به ترس خودمان علم حضوری داریم، در نتیجه یقین داریم و فرار می کنیم نه به خاطر شیری که از وجودش مطمئن نشده ایم، بلکه به خاطر ترسی که به ما دست داده است و به آن ترس علم حضوری داریم و با استناد به این اصل دست به عمل می زنیم و عمل ما کاملا از روی عقل و کاملا از روی یقین کامل می باشد. ولی اینکه مثلا ما چیزی را نمی دانیم و بعدا کسی آن را به ما میگوید را می توان حداقل به دو شکل جواب داد که مساله به این صورت باشد که ما مساله ی ریاضی را نمی توانیم حل کنیم و بعدا کسی به ما می گوید:
1- آن علم از طریق خلاقیت به دست آمده است (زیرا انسان قابلیت ایجاد افکار را دارد)
2- (این جوابی را که می دهم ممکن بعدا به عنوان شکل دیگری از اصل واقعیت مستقل از ذهن تعبیر شود) آن علم از بخشی از ذهن ما که ما بدان دسترسی نداریم بدست آمده است
حال فقط یک کار می ماند و آن هم این است که مساله ای را پیدا کنیم که هرگز به وسیله ی خلاقیت قابل حل نباشد و ناچارا آن مطلب جدیدی که در ذهن ما است به مورد 2 سوق داده شود و "اصل واقعیت مستقل از ذهن" به طریقی اثبات شود.
البته ابن سینا می گوید آن فرد را باید مورد ضرب و شتم قرار داد تا بداند که واقعیتی هست که البته این هم ممکن است با دردهایی که فرد هر از چندگاهی آن را حس می کند مثل رگ به رگ شدن نقض کرد.

فقط شاید با این مطلب این اصل اثبات شود و آن این باشد که شما به دیگری بگویید 8 ضربدر 12 چند می شود و خودتان آن را محاسبه نکنید و بعد از آن فرد بخواهید جواب صحیح را فوری با استفاده از ماشین حساب به شما بگوید و بعد شما خودتان در ذهنتان آن را حساب کنید و این را باید بدانید که این نتیجه را ذهن شما در چندین برابر زمان ماشین حساب داده است و نتیجه ای است که ذهن شما از محاسبه ی آن عاجز بوده است؛ زیرا اگر می توانست محاسبه کند، فورا جواب را می گفت در صورتی که مدتی طول کشیده است و فورا جواب را نگفته است. پس ذهن شما مثلا در ده ثانیه و جواب خارجی در یک ثانیه به جواب رسیده است و این سریع تر بودن جواب عاملی بسیار محکم است برای اثبات "اصل واقعیت مستقل از ذهن" و حتی برای محکم تر کردن می توان اعداد بزرگتری را نیز در نظر گرفت تا اطمینان به درجه ای بسیار بالا برسد و این غیر از خلاقیت است. بازهم برای رد آن می توان گفت که شاید آن جواب از قسمتی از ذهن ما که ما بدان دسترسی نداریم به دست آمده باشد. بعدا در مقابل آن می گویند: ما قبول می کنیم که ممکن است از قسمتی از ذهن شما که بدان دسترسی ندارید آمده باشد و آن قسمتی که شما بدان دسترسی ندارید در واقع خارج از خیال شما است. یا یک مثال که واقعا فکر می کنم اطمینان صد در صد است برای اثبات این اصل که البته باید فرد شنونده کمی درک خوب داشته باشد، این است که چرا وقتی شما در حال بازی کردن شطرنج هستید، طرف مقابل شما که یک استاد شطرنج است، سریعا حرکتی می کند و شما غافلگیر می شوید؟ مگر نمی گویید ممکن است آن حرکت ساخته و پرداخته ی ذهن من باشد؟ یعنی من با خودم شطرنج بازی می کنم. پس اولا اینکه چرا غافلگیر می شوید و در نحوه ی حرکت او تامل می کنید و بعد متوجه حکمت حرکت او می شوید؟ زیرا حتی اگر آن ساخته ی ذهن شما باشد و آن حرکت بسیار هوشمندانه هم باشد، شما فوقش خودتان کیف خواهید کرد و نه اینکه تعجب کنید و تازه بعدش بشینید و ببینید که چطور شد که مثلا من کیش شدم. البته یک شکاک محض ممکن است بگوید شاید این فرد مقابل یک ربات باشد و این روش او را قبلا خودم ابداع کرده باشم و الان یادم نباشد که این روش مال من است و این تعجب من هم از آن باشد و برای قدرت محاسبه نیز ممکن است بگویند ممکن است من قبلا این قدرت محاسباتی بالا را داشته ام و الان از دست داده ام.

در جواب اینکه چرا "وقتی شما را از پشت ترساندند، شما فریاد کشیدید و وقتی از شما پرسیدند که آیا آن عاملی خارجی نبود؟ شما گفتید شاید خیال می کردم که ترسیده ام."، باید این مطلب را بگویم که این خیال شما از کجا آمده است که شما از آن آگاه نبودید؟ آنگاه شما اگر بگویید من از آن مطلع بودم و خودم عمل ترسیدن را از قصد انجام دادم، عملی بسیار بسیار بعید است و فرد جواب دهنده گویا در مقام بحث می خواهد آن را انکار کند. ولی اگر با نفسش صحبت کند،
صد در صد می فهمد که از آن رویداد بی اطلاع بوده است و در این زمان حداکثر دفاعی که از خود می تواند بکند این است که آن اتفاق در بخشی از ذهن او که او به آن دسترسی ندارد رخ داده است و آن همان "اصل واقعیت مستقل از ذهن" است. و باز هم می توان آن را نقض کرد بدین صورت که ممکن است همچنان که ناگهان فکری به ذهن ما می آید، مانند انجام دادن یک کار، ناگهان نیز انسان بترسد و ممکن است بگویند آن فکر است و ایده است و این ترس است و حس است و در جواب باید بگویم که هر چند دلیل شما دلیل بر این نمی شود که انواع دیگر ادراکات(یعنی هر چیزی غیر از فکر، شامل حس که خود دارای زیر مجموعه ی ترس است و غیره) اتفاق نیفتد؛ با این حال آن را می توان بدین صورت تعبیر کرد که وقتی انسان احساس وهم(ترس بیخود یا خیالی) می کند، نیز آن ترس او بیخود و ساخته و پرداخته ی ذهن خود اوست و واقعا گاهی این ترس بسیار واقع گرایانه و قابل باور می شود.
ممکن است عده ای بگویند که من کافر هستم و در جهنم داخل خواهم شد، ولی من از همه ی شما بیشتر به اثبات این اصل مشتاق و آرزومندم و دوست دارم به یقین در آن برسم حتی اگر نتوانستم به دیگران هم آن را اثبات کنم، خودم به آن یقین کامل برسم و راحت شوم، وگرنه این قدر وقتم را صرف اثبات این اصل نه تنها برای دیگران بلکه برای یقین خودم نیز نمی کردم، فقط نمی دانم این چطور مساله ای است که این قدر راحت کاخ های استدلال های بسیار محکم برای اثبات این اصل را نیز به راحتی ویران می کند و حتی فردی نمی تواند در خودش به این یقین برسد، چه برسد به اینکه بخواهد به دیگران نیز آن را اثبات کند.

باید در جواب ماشین حساب بگویم به هر حال آن چیزی است که شما هم اکنون از آن اطلاع ندارید؛ هر چند از ذهن خود شما باشد. پس چیزهایی وجود دارند که ما هم اکنون بلد نباشیم. مثل قدرت محاسبه ی 123 ضربدر 876 در عرض 1 ثانیه. اگر بخواهیم این مطلب را نیز قبول کنیم که ما همه چیز را می دانستیم ولی الان جز ذره ای بیش نمی دانیم، پس باید این مطلب را نیز قبول کنیم که ذهن فعلی ما محدود است. یعنی چیزهایی وجود دارند که خارج از ذهن فعلی ما هستند یا از قسمتی از ذهن ما که ما بدان دسترسی نداریم، چیزهایی می آید سراغ ذهن فعلی ما. مثلا از ذهنی که ما بدان دسترسی نداریم، می گویند: "احساس سوزش کن که اینجا جهنم است" و ذهن فعلی ما هم احتمالا توسط ادراک لامسه احساس سوزش می کند. پس اگر این طور باشد، ما به همه چیز در حال دسترسی نداریم و این قسمتی که ما بدان دسترسی نداریم می تواند برای ما احساس های بسیار خوب و بد و اطلاعات مختلفی را با خود بیاورد. پس ما همه چیز را چه آن چه که حس می شود و چه آنچه که حس نمی شود و ما نمی دانیم آنرا، نامش را قسمتی از ذهن که ما بدان دسترسی نداریم می گذاریم و در این لحظه باید بگویم این حرفی که می زند و می گویند: "اثبات این اصل مستلزم قبول و استفاده از آن است"، باعث اثبات شدن این اصل نمی شود و البته این حرف درست است که می گویند "این اصل از اصولی است که نه اثبات شدنی است و نه انکار شدنی" و البته منظور این است که با این اصل نمی توان به کسی چیزی را اثبات کرد و البته این چیزی که من اکنون پیدا کرده ام، باعث شده است تا هر فردی خودش به این یقین برسد که واقعیتی وجود دارد که او هم اکنون نمی داند والبته قبل از این شاید خود آن شکاک هم نمی دانست این مطلب را که واقعیتی جدا از ذهن فعلی او وجود دارد. مثل اینکه کسی بگوید کلمه ی
throat یعنی چه و واقعا شما هم ندانیدو بعدا با نگاه کردن به لغت نامه متوجه شوید معنی آن گلو بوده است.

حال دوباره به این مطلب می پردازم با این حالت که شیری حمله می کند ما می گوییم پس چرا فرار کردی و او می گوید می دانستم و این به احتمال زیاد دروغ است و اگر بگوید خیالات خودم بود، باید بگویم هر خیالی که تو می کنی از جمله وهماتی که باعث ترست می شود را خودت ساخته ای مثلا فکر می کنی در تاریکی جن وجود دارد و از آن می ترسی ولی در صورتی که شیری را ببینی، نمی گویی فکر نمی کنی که شیری وجود دارد بلکه به شدت می ترسی و همراه با آن، ترست نیز بسیار سریع و غافلگیر کننده است در صورتی که در وهم این طور نیست و مثال ماشین حساب و مثال کلمه ی throat نیز مثال هایی عالی اند و در توضیح دوباره مثال شطرنج باید بگویم
اگر آن مقابل یک ربات است و آن روش هم قبلا برای تو بوده است، پس چیزی وجود دارد که تو الان نمی دانی هر چند قبلا می دانستی و باید بگویم حتی اگر فرض را بر این بگیریم که آن روش شطرنج از تو بوده است، پس تو پیوسته با مطالب جدید روبرو می شوی و غافلگیر می شوی. پس این ذهن خیلی خطرناکی باید باشد که برای تو است و تو از آن ناآگاهی و آن چیزهایی یاد تو می دهد و تو را به درد می آورد و به تو درد جهنم را می چشاند و برای تو مشکل می سازد و تو را راهنمایی می کند. پس بهتر بگوییم واقعیتی بیرون از ذهن فعلی ما حتما وجود دارد و علما آن ذهنی را که تو بدان دسترسی نداری، واقعیتی مستقل از ذهن تو می خوانند.

دوستان عزیز اگر انتقادی یا پیشنهادی دارید، لطفا ارائه دهید.